پسمل خوشملم ایلیانپسمل خوشملم ایلیان، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

نی نی خوشگل من، ایلیان

اﻳﻠﻴﺎﻥ ﺭﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﺪا ﺑﻬﻢ ﺩاﺩ

  ﻫﻨﻮﺯ اﻣﺮﻭﺯ ﺑﺪﺗﺮﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ ﺑﻮﺩ  ﺧﺪا ﺧﻮﺩﺵ ﻣﺤﺎﻓﻆ اﻳﻠﻴﺎﻧﻪ  اﻭﻧﻮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻬﻢ ﺑﺨﺸﻴﺪ. ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻴﺪ ﭼﻪ اﺗﻔﺎﻕ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻛﻲ ﺭﺥ ﺩاﺩ ﺑﺪﻧﻢ ﻣﻴﻠﺮﺯﻩ و اﺷﻚ اﺯ ﭼﺸﺎﻡ ﻣﻴﺮﻳﺰﻩ. اﻭﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﺑﺮاﻱ ﻳﻚ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﻫﻢ ﻣﻨﻮ ﻭﻝ ﻧﻤﻴﻛﻨه     ﺧﺪاﻳﺎ اﺯﺕ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ و ﺷﻜﺮﮔﺰاﺭﺗﻢ ﻛﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﻢ ﮔﺬاﺷﺘﻲ اﻭﻧﻢ ﺗﻮ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ. ﻫﻴﭻ ﻫﺪﻳﻪ اﻱ ﻧﻤﻴﺘﻮﻧﻪ ﺑﺮاﻡ ﺑﺎ اﺭﺯﺵ ﺗﺮ اﺯ اﻳﻦ ﺑﺎﺷﻪ. ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﻣﺮاﻗﺐ ﻧﻴﻨﻴﺎﺗﻮﻥ ﺑﺎﺷﻴﺪ. ﻛﻮﭼﻜﺘﺮﻳﻦ ﺳﻬﻞ اﻧﮕﺎﺭﻱ ﮔﺮﻭﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﻴﺸﻪ. ﻣﺎﺟﺮا اﻳﻨﺠﻮﺭﻱ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻣا ﺳﻮاﺭ اﺗﻮﺑﻮﺱ ﺷﺪﻳﻢ و اﻳﻠﻴﺎن ﺗﻮ ﻛﺎﻟﺴﻜﻪ ﺧﻮاﺏ ﺑﻮﺩ ترمز ﺭﻭ ﺯﺩﻡ و ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﻳﻲ ﻧﺸﺴﺘﻴﻢ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺑﻌﺪﺵ ﺭاﻧﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﻳﻪ ﭘﻴﭻ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﺭﻭﻧﺪ ﻳﻬﻬﻮﻳﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﺎﻟﺴﻜﻪ ﺳﺮ ﺧﻮﺭﺩ و ﺑﺮ ﻋﻜﺲ ﺷﺪ و اﻳﻠﻴﺎن ﺑﺎ ﻛﻠﻪ ﺧﻮﺭﺩ رو ﺩﺭ ا...
28 فروردين 1393

4 ماهگی ایلیان

سلام به همه نی نی های کوشمولو (دوستای ایلیان) فردا ایلیان جونم 4 ماهش رو پر میکنه قربونش برم، گفتم امروز بیام بنویسم که احتمالا فردا نمیتونم 4 ماه مثل باد گذشت اصلا نفهمیدیم چطوری؟! روزا با تو خیلی زود میگذره عزیزم ، ما الان دو هفتست خونه مامانی هستیم، یعنی راستش فعلنا همینجاییم... وقتایی که خوابی من و مامانم بی تو نمیدونیم چیکار کنیم خیلی بهت عادت کردم، یک دقیقه هم نمیتونم بی تو سر کنم، حتی وقتی میری بغل یکی دیگه خدا خدا میکنم زودی تو رو بهم برگردونه و تو بغل خودم باشی تو هم همش نگاهات به منه، از من چشم بر نمیداری و همش بهم لبخند میزنی. هرجا که میرم سرت و میچرخونی و بهم خیره میشی، الانا شیشه شیر و قاشقت رو خوب میشناسی، از دور ک...
15 فروردين 1393

سال 93 و اولین عید ایلیان

سلام به همگی وقت نشد به خوبی عیدتونو تبریک بگیم شرمنده راستش سرمون خیلی شلوغه، وقت چیزی رو نداشتم. شب عید هم مهمون داشتم کلی دیگه اونقدر شلوغ بود که هواسمم به ایلیان زیاد نبود، خدا خیر مادرمو برسونه. الانم اومدیم خونه ی مادرم که پیشش باشیم، اقا ایلیانم که قربونش برم کلی اینجا بهش خوش میگذره. کم کم داره شیطون میشه. وقت شیر خوردن فقط بلده سر شیشه شیرو گاز بگیره و حرف بزنه یعنی تا کل شیرو بخوره پدرمو در میاره. دیگه الانا روزا زیاد نمیخوابه و دوست داره همش بیدار باشه. راستی کم کم شروع کردم به غذا دادن بهش ، چیزایی مثل پوره ی سیب زمینی و ذرت؛ هویج؛ الو و اینا فعلا شیر خودمم دیگه داره خشم میشه تو کل روز شاید دوبار بهش شیر خودمو بدم. ...
6 فروردين 1393

ﻋﻴﺪﺗﻮﻥ ﻣﺒﺎﺭﻙ

  ﺳﺎﻝ ﻧﻮ ﻫﻤﮕﻲ ﻣﺒﺎﺭﻙ. ﺳﺎﻟﻲ ﭘﺮ اﺯ ﺷﺎﺩﻱ و ﺑﺮﻛﺖ ﺑﺮاﻱ ﺗﻚ ﺗﻚ ﺷﻤﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ و ﻋﺰﻳﺰاﻥ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﻳﻢ          
29 اسفند 1392

عکس های ایلیان سری 2

سلامممم صد تا سلام به همه نی نی ها و ایلیان بالام خودم   خوبید خوشید؟ ما که بد نیستیم میگذرونیم دیگه... راستی تو پست قبلی خیلی ها قطره ی شیر افزا رو معرفی کردن ولی متاسفانه باید بگم اینجا همچین قطره ای نیست، با خود ماما هم حرف زدم گفت همون چایی و مایعات و خوب خوابیدن هست دیگه چیز دیگه ای نیست دیگه همش شیر خشک میدم، اونقدری هم حالا خودم داشته باشم بهش میدم. از شیر خشک هم خیلی بچه ها یبوست میگیرن، حالا ایلیان من هم یه روز تموم کار بزرگش رو نکرد ولی همش زور میداد فهمیدم مال شیرست. خلاصه رفتم سایتای پزشکی اینجا و نوشته بود که مامانا میتونن اندازه قاشق چایی خوری روغن افتاب گردون به شیر خشکشون اظافه کنند و کون بچه رو با وازلین چرب کنن...
25 اسفند 1392

کم خوری ایلیان و کم شدن شیر من

سلام مامانا و نی نیها اومدم یه چیزی بگم کمکم کنید چند روزی ایلیان خیلی کم میخوره، همون قدری هم که میخوره مثل اب بالا میاره. از یه ورم شیرم خیلی خیلی کم شده، بمیرم مجبور شده شیر خشک بدم که همین باعث شده که روزی یه بار شماره 2 انجام بده، که اینم رو مخشه جون وقتی کلا شیر من رو میخورد روزی 4/5 بار این کار رو میکرد کم خوردنش به این نیست که شاید شیر خشک دوست نداره، نه چون من هر روز یه وعده رو بهش شیر خشک دادم و همیشه کلی خورده ولی الانا نه مال منو میخوره زیاد نه اون یکی خیلی غصه دارم خیلی.... ای خدا فقط دو ماه دیگه هم بهم شیر میدادی کمکم کنید چیکار کنم شیرم باز بیاد راستی حالا چون شیرم کم شده، اقا ایلیان روزی 2 بار سینه هام رو میخور...
21 اسفند 1392

خاطرات زایمان

میخوام از روز زایمانم براتون بگم. یه بار نوشته بودم ولی همش پاک شد دیگه حوصلم نکشید دوباره بنویسم. روز سشنبه بود صبحش که گلاب به روتون رفتم اونجا... قطرات خون دیدم، یهویی جیغ زدم و مامان و شوهرمو صدا زدم ، مامانم گفت چیزی نیست بابا ولی من زنگ زدم بیمارستان و اطلاع دادم، خانومه گفت قشنگ بخور و اب بنوش که انرژی داشته باشی، گفتم یعنی الانا وقتشه، گفت درست الان نه ولی شاید امشب ، اما با این خون میدونیم که شروع شده و اینا خلاصه اونروز دردم میومد ولی اونجوری وحشتناک نبود، و برا اینکه خودم رو مشغول کنم رفتم لباسارو شستم بعد با مامانم نشتم کلوچه درست کردیم، دیگه 11 شب مامانم قرص خوابش رو خورد و به شوهرم گفت برو پیشش بشین شاید دردش گرفت. خلاص...
18 اسفند 1392

لعنت به امپول

واییییییییی نمیدونید بچم دیروز چقدر حالش بد بود فقط جیغ و گریه، همش تو بغلم بود بعدشم مجبور شدم  7 شب بزنم بیرون بلکه بخوابه که اقا اصلا نخوابید ولی حداقل جیغم نمیزد. بعد 1 ساعت اومدیم خونه شیر خورد و با بدبختی خابوندمش دیگه 9 شب خوابید تا 5 صبح. خدا رو شکر فعلا حالش خوبه ایشالا دیگه تب مب نگیره نگا کنید خاله ها، پاشو آی آی کردن   راستی امروز صبح ایلیان واسه اولین بار خودش اومد رو شیکم. رو بالش دراز کشیده بود هی میدیدم داره خودش رو میکشه پایین فهمیدم میخواد بیاد رو شیکم دیگه اولش حواسم نبود عکس بگیرم ولی قدم اخری رو عکس گرفتم نیگاااااااا نیگا پسملم لاغر شده، مامان بمیره الهی ، حیلی غصه دارمممممممممممممم ...
16 اسفند 1392

واکسن 3 ماهگی ایلیان

وایییییییییییی عزیز دل مامان، من بمیرم واست خوب ... امروز ایلیان رو بردیم بهش دو تا امپول زدن به پاهاش، واکسن سه ماهگی. باباش کنارش وایستاد، من که جذات نکردم اخه خودم هنوزم از امپول میترسم وقتی امپول رو زد جیغ زدی گریه کردی ولی همین که بغلت کردیم اروم شدی ولی من همچنان داشتم میلرزیدم الانم تو کالسکه خوابیدی البته با نق و نق، فک کنم پاهاش درد میکنه من بمیرم این روزا رو نبینم حالا بدبختانه باز ماه بعد واکسن داره، ماه بعد اون هم باز واکسن نمیخوااااااااااااااااااااااااااااااااام خانومه گفت شاید تب کنی منم رفتم واست قطره ی مثل استامینافون گرفتم که داشته باشیم تو خونه تازه لاغر هم شدی، شوشو میگه چشت زدن، ای کور شه الهی اون چشم چند روز...
15 اسفند 1392