نمیدونم چیکار کنم
حالم خیلی گرفته و حوصله ی هیچی ندارم، تو این وضع باز ایلیان نخوردنش گرفته، اصلا حوصله ندارم باهاش جر و بحث کنم. حتی حال بازی کردنم باهاش ندارم.
راستش من باز حاملم، یه هفته ای بیشتره شک کرده بودم ولی امروز مطمین شدم. تو این موقعیت اخه این چی بود. اعصابم خورده، نمیدونم چیکار کنم. شوهرم میگه بندازش، البته گفتنش برای اونا اسونه....
خداییش موندم تو دو راهی: اصلا موقعیت به دنیا اووردنش رو ندارم، ایلیان هنوز کوچیکه، خودم هنوز یه نفس راحت نکشیدم تازه من از اینده ی خودم مطمین نیستم نمیخوام فردا پس فردا در حق بچه هام ظلم شه. الان 2 ساله بیکارم تازه میخواستم کار کنم و درسامو ادامه بدم. ولی خیلیا میگن الان خوبه یه بچه بیاری با ایلیان بزرگ شه! نمیدونن مساله این نیست! شوهرمم از این طرف میلی بهش نداره حالا بخوامم بندازمش عذاب وجدان منو میگیره. چطوری بچه ی خودمم رو بکشم اگه مثل اون موقع ایلیان ضربان قلب داشته باشه چطوری از بینش ببرم، چون اونم دیگه یه ادم زندست قلبش میزنه عین خودم عین همه.
دستم به هیچ کاری نمیره نمیدونم بخندم گریه کنم. چیکار کنم؟
خدایا خودت منو ببخش اگه ناشکرم، خیلی برای به دنیا اوردن یه بچه سالهاست در انتظارن اون موقع تو که به من این فرشته رو دادی من ناشکری میکنم و افتادم تو دو راهی....