اخرش...
اخرش... سلام مامانای مهربون با نی نی های ناناس خودم.
مرسی از شما که هیچ وقت فراموشمون نمیکنید، اونایی هم که وقت نکردن بیان درکشون میکنم.
بله! امروز مامانی اخرش یه موبایل خرید، اخیش! یه حس خیلی خوبی دارم، 2 ماهی میشه بی موبایلم، مهم این نبود نمیتونستم به جایی زنگ بزنم با بهم زنگ بزنند ها، از اینکه نمیتونستم از ایلیان عکس یا فیلم بگیرم عذابم میداد، تو اسباب کشی دوربینمون گم شد متاسفانه! حالا از این به بعد زود زود میام و از شیطونطی های اغا ایلیان عکس یا فیلم میذارم اینجا براتون. وای خیلی بلا شده، ماشالا! برای غذا دادن بهش هم وافعا خدا به من صبر ایوب داده! یه غذا خوردنش یک ساعت طول میکشه حالا براتون مدرکارو رو میکنم باور کنید چه بلایی سر من نمیاره سر غذا خوردنش.
راستی یادم رفته بود بهتون بگم ایلیان میره کلاس شنا، فردا چهارمین جلسه ی شناشه، کلا 7 جلست که تو این 7 جلسه یاد میگیره توی اب خودش رو نجات بده بیاد رو پشت یا زیر اب تنفسش رو نگه داره و خودش رو بیاره روی اب. البته بعد این کلاسای دیگه هم هست که انشالا اونا رو هم ثبت نام میکنیم ولی خیلی گرونن خداییش هر جلسش 25 دقیقه هم نمیشه کلی پول هم میگیرند
ولی اصلا شنا روی پشت رو دوست نداره، باید هزار تا شکلک در بیارم تا هواسش نباشه که داره رو پشت شنا میکنه
ولی واقعا بچه ها خیلی باهوشن، تنها در عرض 4 جلسه واقعا قشنگ پا میزنه و کم کم توی اب میره.
جمعه هم وقت دندون پزشک داره نیم وجبی
دو تا دندون داره حالا برام میره دندون پزشک چرا بچم دندونای بالاش در نیومده؟؟؟؟ کی در میاد پس؟ راستی کی انشالا شیشه شیرش رو خودش میگیره؟
راستی قرار بود دندونی بگیریم که اونم گرفتیم. خودمونی بود البته دایی بابا با خاله ی بابا و مامان من بودن. که دندونیش رو خاله زحمت کشید، منم کشک بادمجونو یه ذره کوکی درست کردم با هم دیگه خوردیم. کیک هم خودم درست کردم البته، یه کیک ساده بود. یه عکس تازه دایی بابا برام فرستاده بود از بچه ها دسته جمعی تنها عکسی که از اون روز دارم رو براتون میذارم. انشالا برای تولدش جبران میکنم 
خوب دیگه سرتون رو درد نمیارم از این به بعد کمتر مینویسم و بیشتر نشون میدم
بوس از طرف منو ایلیان به همتون
از راست:
ایلین ( دختر خاله ی بابا) بابک/ ویکتور( پسر دایی بابا) لاله/ امیلیا ( دختر دایی بابا)
لاله و بابک دو رگه هستند، مادرشون سویدیه.
اینم یه عکس قدیمی از ایلیان. قیافه رو مثلا بلده لیوان رو خودش بگیره! البته لیوان خالی رو
انشاا... واسه پدر و مادرت افتخارآفرینی کنی عسیسسسسسسسسسسسم
این بچه ها با این قدشون چقد ماهارو حرص میدن.واقعا باید صبر ایوب داشته باشیم برای سر و کله زدن با بچه ها.